ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز از اون روزاییه که دوست دارم پرحرفی کنم. چندتا چندتا پست بذارم، از چیزای بیاهمیت حرف بزنم و نهایتا به کسی جواب ندم. چراهای همه واسم بیمعنیه. مادامی که خودم نمیدونم چرا تو اتاق موندن واسم تو اولویتتره تا سر کلاس رفتن، نمیتونم به سوالشون تو این زمینه جواب بدم. بهم توصیه میکنن برم پیش روانشناس ولی با تمام وجود از این کار طفره میرم. باورم نمیشه که این منم که استادش میزنه تو کلهاش که تحت هر شرایطی بکشونتش سر کلاس. راستش از خودم بدم میاد. از جایی که زندگی میکنم بدم میاد، از جایی که درس میخونم بدم، از کاری که میکنم متنفرم. این من نیستم. دوستی میپرسید چرا اینقدر بیانگیزه شدم؟ جوابی نداشتم. ظاهرا وضوحش بالائه که دیده میشه.
از این بگم بعد مدتها چون دوستپسر مریم تو مسافرت بود تونستیم با هم حرف بزنیم. از فقر بگیم. از آوارگی بگم. بهش بگم دلیل گنگ بودنم آوارگیه. گنگ بودن آیندهایه که میبینم. بهتر بگم اصلا آیندهای نمیبینم. خستهام میکنه این داستان مدام. زندگی تو یه فقر نسبی. من از یه خانواده معمولیم به یه سطح درآمد خیلی خیلی معمولی ولی این فکر که تا کی میتونم به اعتبار درآمد پدرم زندگی کنم تا حد خیلی زیادی آزاردهندهست. میتونم از ایران برم و نمیدونم میتونم اونجا آدم خوشبختتری باشم یا نه. من واسه به دست آوردن مینیمم حقوق مردم تو کشورای دیگه باید شب و روز بدبختی بکشم. تازه چیزی که گیرم میاد یه زندگی کاملا ماشینی و مکانیکیه که هیچ تناسبی با چیزی که هستم نداره. این اون چیزی نیست به خاطرش بزرگ شدم. یعنی خب حتی اگه باشه به درد من نمیخوره. یه دور باطل که گیر افتادم.
از آیرین خواهرم بگم که با هیجان زیاد داره میره اولین تولد همکلاسی پسرش. یه دختر مو طلایی و خوشگل که از خواهر بزرگترش زرنگتره. دانشجوی داروسازی که ترم اولی محسوب میشه. غرغرو ولی جذاب. از این که سه بار زنگ میزنه چک میکنه که فلان مانتو رو بپوشه بهتره یا اونیکی. اگه روشنه رو بپوشه سردش نشه یا اگه قرمز بپوشه تکراری نباشه. این که کدوم کفش با لباس هنریطورش بیشتر بهش میاد. استرس داره ولی قاطی هیجانه. راستشُ بخواین باید بگم نه ترم اول نه الان که ترم پنج محسوب میشم چنین موقعیتیُ تجربه نکردم ولی سعی میکنم با روشنبینی به آیرین مشاوره بدم. درکش میکنم ولی واسه من جذابیتی نداره. آیرین زیادی تو مرکز توجهه. بهش میگم عوارض جذابیته و بهم میپره، ولی واقعا خوشگله. دوست دارم بهش خوش بگذره. آخرین چیزی که واسش میخوام اینه که یکی شبیه خواهرش بشه.
دیگه این که شاید بتونم به اوریانا فالاچی حق بدم. اولین کتابی که از اوریانا فالاچی خوندم کتابی بود به اسم "جنس ضعیف" اون موقع از این اسم متنفر بودم. بچه بودم میخواستم دنیا رو تنهایی فتح کنم. الان اما میتونم به اسمی که انتخاب کرده بود بیشتر حق بدم. هرچند تمام تلاش فالاچی تو اون کتاب سعی بر اثبات خلاف این داستان بود ولی حتی خودشم deep down میدونست حتی طبیعت به نفع آقایون رای داده. حتی تو سادهترین شرایط من صرف جنسیتم باختم. هرچند با تمام وجود با این میجنگم ولی از این خیلی وقتا با واقعیت روبهرو بشم نباید بترسم. این چیزیه که اتفاق میوفته و شونههای دختری مثل من واسه تحمل کردن چنین جنگی بیشتر از این تاب نداره...
اره میفهمم چی میگی
نه عشق اولم که هیچوقت نخوند, کسی که باهاش بودم خوند :) و فهمید که من هنوز نفر قبلی رو دوست دارم
اره داستانی شد.
من که اگه به گذشته برگردم دیگه با هیچ دختری دوست نمیشم
اوه اوه دردسری شدهها...
راستش میفهمم وقتی میگی اگه به عقب برگردی با دختری دوست نمیشی...
منم به خودم از این قولا میدم. با خودم میجنگم ولی واقعا نمیتونم زیاد دوام بیارم. واقعا نمیشه با غریزه جنگید...
طبیعته :)
ای عجب :)))
فکر کنم همونه مشکلتم
من آدرس وب الانم رو کسی که باهاش هستم داره، نمیتونم خیلی رک توش بنویسم، وگرنه کلی نوشته داشتم که عشق اول با من چه کرد. تا دو سال بعد واسش تو همین بلاگم نامه مینوشتم :))
اما خب بعد پیداش کرد و دهنم صاف شد تا اوضاع درست بشه :))
راستش محمدرضا من خیلی به این قضیه فکر کردم...
ماهها سعی کردم بفهمم چه خبره؟ اما تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بودکه من بهش وابسته نبودم. رابطه ما یه شکلی بود که جا واسه وابستگی نمیذاشت پس دلیلی نداشت به خاطر این که نیست افسرده بشم...
بیشتر مشکلم این بود که نفهمیدم چرا نیست...
حتی این واقعیت که نیست خیلی اذیتم نمیکرد...
من اونقدری تو بود و نبود شهاب شک داشتم و دارم که خیال میکنم همهاش خیال بوده :)
-
-
خیلی اتفاق بدی افتاد وقتی فهمید واسش نامه مینوشتی؟ تمام اون مدتی که نبود...
راستش اگه من اگه جای اون دختر بودم دوباره عاشقت میشدم!
ای بابا. ادم نمیدونه امید بده، نمیدونه بگه عادیه درست میشه، نمیدونه بگه برو روانشناس، نمیدونه بگه اینا همه مال ترک گفتن حضرت والاتون هست درست میشه. میمونه چی بگه
ترک گفتن حضرت والاتون :)
این جمله رو خیلیییی دوستش داشتم :))))