سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

تا به حال از کسی خواستین که فقط باهاتون حرف بزنه؟

   دیشب طی مکالمات دیروقت و شبانه من و شقایق بود که فهمیدم خیلی وقتا واقعا دلم می‌خواد از کسی خواهش کنم باهام حرف بزنه. ازش بخوام که صرفا حرف بزنه. نمی‌دونم چی باعث میشه این‌جوری باشم. شاید این که بیش‌ازاندازه با خودم مونولوگ داشتم. به قدری که حتی خیلی وقتا نمی‌تونم تشخیص بدم که چه چیزاییُ رو به طرف مقابلم گفتم و چه‌چیزایی رو فقط بهشون فکر کردم...

   زندگیم به لحظاتی رسیده که از این که گریه‌کردن و جیغ‌کشیدن کم داره خسته شدم. دلم می‌خواد مدام با یکی دعوا کنم. یکی که زورش از من بیشتر باشه. یکی که بهم بگه الان دارم اشتباه می‌کنم. یکی که بهم بگه همیشه راه‌های بهتری هم هست. یکی که قدر من خسته نباشه. نمی‌فهمم. من که هیچ‌وقت این‌جوری نمی‌شدم! نمی‌دونم چرا این روند به صورت تساعدی داره جدی و جدی‌تر میشه. من نمی‌خوام غر بزنم، فقط می‌خوام فهمیده‌بشم. بعد این همه مدت این کم‌ترین حق منه. این که روزها رو به انتظار بشینم واسم دیگه تکراری شده. حتی نمی‌خوام وارد یه روند تکراری بشم. نمی‌خوام مثل بقیه بچه‌ها که خسته شدن خسته بشم. خیلی وقتا فکر می‌کنم همین‌مدلی خسته‌شدنم بهتر از این که تو یه چرخه تلخ و پایان‌ناپذیر از تنها بودنی گیر بیوفتم که از دور حتی تنها بودن به نظر نمی‌رسه! من تصویر سرد و غمگین دردی رو که از محقق نشدن آرزوییه که به شکل جدی انتظار واقعی بودنشُ داشتن و سراب از آب دراومده تو چهره دوستام می‌بینم. من نمی‌خوام تکرار این اشتباه باشم. وسواسم برای اشتباه نکردن به قدری فراگیر شده که خیلی از روزا ترجیح می‌دم تو اتاقم بمونم و بیرون نرم و کسیُ نبینم.

   درک این مسئله که ممکنه بارها یه اشتباهُ تو شکلای مختلفش تکرار کنین تلخ‌ترین اتفاقیه که می‌تونه زندگیتونُ تحت‌الشعاع قرار بده. کافیه یه بار اشتباه کرده‌باشین و برای همیشه فلج خواهید شد. من یه بار اشتباه کردم. شقایق بهم می‌گه حتی شبیه هم نیستن. نمی‌دونم حق با اونه یا نه. شقایق خیلی خوش‌بینانه همه چیزُ می‌بینه. حتی نمی‌تونم بگم شبیه هم هستن یا نه، ولی گذشته از همه اینا دوست دارم یکی باهام حرف بزنه. مونولوگ گفتن دیگه بسه...

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدرضا 1396,09,01 ساعت 03:02 ب.ظ

خیلی موقعیت سختیه دختر :) خیلی ها
ببین همه چی بستگی به شرایط داره نمیشه همه رو با یه نسخه پیچوند
اگه خواستی بهش بگی، مطمئن شو دوسش داری، و مطمئن شو بهت بی علاقه نیست.
اگر تصمیم گرفتی بهش بگی، خیلی ساده بگو. احساسی نشو، گریه نکن جلوش، ضربان قلبت رو کنترل کن، قرمز نشو. نذار تو رودربایستی قبول کنه چون ادامه داستان بد میشه.

نه محمدرضا...
من هیچ‌وقت تحت هیچ شرایطی چنین چیزی بهش نمی‌گم...
بهتم گفتم من از یه رابطه دنبال این نیستم که یه یارویی همیشه پیشم باشه...
حامی من لزوما مردی نیست که باهاش رابطه دارم...
اصلا یه مشکلی که دارم اینه که من به قدری تو رابطه نبودم حتی نمی‌دونم تو رابطه بودن یعنی چی و چه مسئولیتایی داره...
ترجیح می‌دم اگه قراره چیزی ساخته بشه یه چیز واقعی باشه نه چیزی که یه یارویی چون جلوش قرمز شدم قبولم کرده باشه...

محمدرضا 1396,08,30 ساعت 07:06 ق.ظ

شما دخترا همیشه همینید
منظور دار و غیر مستقیم میخوایید حرف بزنید فکر میکنید ما میفهمیم
به خدا نمیفهمیم :)
میخوای چی بهش بگی؟ میخوای بگی بهش حس علاقه داری؟ منظورت از چه حسی دارمت چیه :))

این که به مردی بگم دوستش دارم قاعدتا واسم سخت نیست ولی جامعه‌ای که توش زندگی می‌کنم باعث به وجود اومدن تبعاتی میشه که ترجیح می‌دم این‌کارُ نکنم. کمااین که احتمالا می‌تونم علاقه رو تو رفتارا و نگاهش ببینم و بخونم ولی راستش اون‌قدری دختر زرنگی نیستم که بتونم مجبورش کنم که اعتراف کنه تازه خیلی وقتا که دخترا این‌کارُ می‌کنن تو علاقه طرفشون دچار شک می‌شن و اون بدتره که...
-
-
منظورم از احساساتم چیزاییه که به ندرت می‌تونم با کسی راجع بهشون حرف بزنم. چیزایی که ممنوعه محسوب میشن. چیزایی که خیلی وقتا اینجا درموردشون می‌نویسم. فکرایی که می‌تونن بهتر نوشته بشن و نتیجه‌دارتر باشن و درعوض تو قالب یه چیز خام و به‌دردنخور و نخراشیده اینجا تایپ می‌شن. یه دختر لزوما مجموعه گنگی از احساسات نیست. من نماینده یه تیپ شخصیتی‌ام. افکار و ایده‌های منن که نیاز به حمایت دارن. من به اندازه کافی مستقل بودم که خودم نیازی به حامی نداشته باشم...

محمدرضا 1396,08,29 ساعت 06:26 ب.ظ

چرا با آقای دوست صحبت نمیکنی؟

امروز حساب کردم دیدم درست به اندازه ۲۰ روزه که باهاش مکالمه صریح دارم. با این که حواسش هست و خیلی خوب می‌تونه منُ بشناسه ولی هنوز واسم سخته بهش بگم چه حسی دارم...
با این که حالش با من بهتره، با این که با اومدنش حالم بهتره ولی هنوز یه سدی هست. یه سد که نمی‌ذاره اون‌قدر که باید باهاش راحت باشم...
تو می‌دونی باید چه‌جوری از این مرز رد بشم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد