سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

دست‌های یخ‌زده

   این روزای تهران هوا به نظر من دیگه سرد محسوب میشه. هنوز زیاد پیاده‌روی می‌کنم. هنوز دستام زود یخ‌می‌کنن. هیچ‌کدومشون تازگی ندارن. روزایی که مسیر تکراری خیابون کارگر رو پایین میام و با تاکسی برمی‌گردم بالا. این روز‌ها گه‌گداری همراهی دارم که باهام پایین میاد. عجیب نیست؟

   امشب بعد از این که حدودا ۴۰ دقیقه‌ای با هم حرف زدیم و پیاده‌روی کردیم دست‌آخر پرسید: تو چرا امروز ناراحتی؟ لبخند زدم گفتم: ناراحت نیستم. گفت: نه ناراحت نیستی ولی کلافه‌ای. گفتم: آره کلافه‌ام. گفت: کلافه نباش! لبخند زدم و نگاهش می‌کردم. با شیطنت گفت: باشه اصلا کلافه باش.

همین جوری داشتیم پیاده می‌رفتیم که من از کلافگیم کلافه شدم و یه چک به خودم زدم. ناراحت شد، با تعجب پرسید: چرا خودتُ می‌زنی؟ بی‌هوا جواب دادم: نمی‌دونم. خیلی خوب نیستم.

   یه خورده دیگه خداحافظی کرده‌بودم. من تنهایی داشتم از عرض خیابونی که دوستش ندارم می‌گذشتم. خسته و آشفته به اتفاقات امروزم فکر می‌کردم. به این فکر می‌کردم که من کیم؟ دنبال چی می‌گردم؟ زندگی من قراره به کجا منتهی بشه؟ کسالت‌باره. نمی‌خوام بیشتر از این کش بیاد. چرا هر روز دارم این سوالای تکراریُ از خودم می‌پرسم؟ چرا این قدر تو این loop مسخره گیر کردم؟! همه کاری که همه می‌کنن قاعدتا باید خیلی آسون باشه ولی نمی‌دونم چرا من این‌قدر سختش می‌کنم. خیلی وقتا این که از بقیه آدما خوشم نمیاد به ضررم تموم میشه.

   الان تو جمع نمایشنامه‌خونی نشستم. بچه‌ها با صداهای بلند و مغرور دارن نمایشنامه مکبث می‌خونن. حس خاصی نسبت بهش ندارم غیر از این که نمی‌ذارن راحت بنویسم :)

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا 1396,08,30 ساعت 07:01 ق.ظ

از کاگر و اون ورا و هوا گفتی و دل و بردی
آخ آخ برگردم تهران یه زیلو پهن میکنم تقاطع انقلاب-ولیعصر میشینم یه روز کامل مردمو و خیابونو میبینم
جواب سوال با این لوپ مسخره چیکار کنیمو فهمیدی به ما هم بگو :)

آخ آره با این که اینجا روزای خوبی نداشتم ولی با تمام وجودم دلم واسش تنگ میشه...
با تمام وجودم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد