قبلا درمورد این که ناتوانی آدما تو برقراری ارتباط اذیتم میکنه واستون نوشتم. این که به نظرم اصرارشون واسه رودررو حرف نزدن مسخرهست، این که به نظرم آدما معمولا موجودات ترسویی هستن که ترجیح میدن تا مرز عصبانیت تحمل کنن و درست وقتی عصبانین خودشونُ محق میدونن که هر چیزیُ که قبلا بهش فکر کردن به زبون بیارن (به قید هر چیزی دقت کنین). از این که بعد از این که ناراحتتون کردن هنوز خودشونُ برای بخشیدهشدن محق میدونن بدم میاد. نه اشتباه نکنین. بخشیدهشدن حق هر انسانیه ولی واسه احقاق این حق باید مراحلی طی بشه. زمانی از این توقع بدم میاد که دوستدارن منتظرشون بمونی تا بیان و بدون این که حتی درست عذرخواهی کردهباشن بخشیدهبشن.
من آدم سختگیری نیستم. اینا ابتداییترین قوانین روابط اجتماعیه. اولین اصل اینه که کسیُ ناراحت نکنیم و البته قاعدتا خیلی سخت نیست. دومیش اینه که اگه احیانا از دستمون در رفت و رفتار اشتباهی داشتیم به اشتباهمون اعتراف کنیم و درخواست بخشیدهشدن کنیم. این یه مرحله اساسیه. کمااین که همیشه یه مرحله بیشتر هم هست مبنی بر این که قول بدیم دیگه این اشتباهُ تکرار نکنیم، اما وقتی هنوز تو مرحله اول عذرخواهی گیر کردیم من واقعا نمیتونم از کسی انتظار مرحله دومُ داشتهباشم.
معمولا نباید اینجوری باشم ولی مادامی که واسم اتفاقی نیوفتاده نمیتونم به این وضوح ببینم وقایع دور و برمُ. امروزم وقتی تو برخوردم با محمدرضا به این سوال برخوردم برای اولین بار بود که فهمیدم نمیدونم باید چهجوری برخورد کنم. تمام مدت نگران این بودم که مبادا واکنشم از سر اشتباه یا از سر عصبانیت بودهباشه. درست وقتی که داشتم این متنُ مینوشتم به این رسیدم که همونقدر که بخشیدهشدن حق محمدرضاست، طلببخشش کردن از من هم حق منه. همون قدر که من نگران حق محمدرضام باید نگران حق خودم باشم.
نمیخوام سنگدلانه یا حتی با اغماض برخورد کنم، کل چیزی که میخوام بهش بفهمونم اینه که وقتی کسیُ ناراحت میکنیم و با ادبیاتی پیش میریم که انگار قرار نیست بعد از این با هم مکالمهای داشتهباشیم، نمیتونیم ازش انتظار داشتهباشیم که منتظر برگشتنمون باشه و حتی با آغوش باز بپذیرتمون. نمیتونیم تظاهر کنیم که اتفاقی نیوفتاده و ازش انتظارداشتهباشیم تظاهرکنه. من از دست محمدرضا دلخورم. تظاهر به این که اتفاقی نیوفتاده از جانب اون فقط بیتوجهی کور تمام اینچند هفته من رو نتیجه خواهد داشت. نمیتونم یا نمیخوام ساده از کنار این داستان بگذرم...