سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

تلخ؟

   شیما همیشه به من می‌گفت خیرخواهی چیزیه که صرفا تو وجود آدم‌هاست. چیزی نیست که بشه به دستش آورد. می‌کفت بعضی از چیزا نهادینه‌ست، نمی‌تونین بعد از سالها تمرین به دستشون بیارین. یادم نمیاد اون دوران چه نظری داشتم باهاش، شاید به مثال همیشه باهاش مخالفت کرد. امروز از سر اتفاق وقتی خواهرم به من چیزی رو نسبت داد که همیشه خلافش رو درمورد خودم درنظر داشتم به این فکر کردم که دیدمون از آدما، از دنیا با همدیگه فرق داره. از اونجایی که خواهرم به من نگاه می‌کنه من دختریم که وابستگی‌های نه چندان دوست‌داشتنی دارم و از اونجایی که من خودمُ می‌بینم، من آدمیم که چنین وابستگی‌هایی نداره.

   داستان همیشه همینه. چیزی که می‌بینیم با چیزی که بقیه می‌بینن فرق می‌کنه. اندازه دنیاهامون با هم فرق داره. میزان اطلاعات ورودی روزانه‌مون با هم فرق داره. زندگی همون مزه تلخی رو که برای من داره برای بقیه نداره. واسه بقیه گاهی ترشه، گاهی زیادی شوره. شایدم هنوز کسایی باشن که زندگی واسشون یه مزه شیرین داشته‌باشه...