ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این روزها تابستان من دارد به پایان میرسد. بیشتر از تعطیلات تابستانی تعطلات داشتم. تقریبا هشت ماه در خانه بودم. هشت ماهی که شقایق میگوید زود گذشت، من میگویم به اندازه هشت ماه گذشت. بیشتر از این نمیخواستمش، به اندازه کافی بود. پیشنهاد مادرم را مبنی بر رها کردن رشته تحصیلیم را رد کرده و تصمیم گرفتم به تهران بازگردم. سابقا نوشتم برای خانه ماندن هنوز جوانم. این روزها با این که چنین حسی ندارم ولی فکر میکنم برای گذاشتن نقطه پایان برای این ماجراجویی هنوز زود است.
این روزها میدانم که باید دوباره با آدمهای واقعیتر مواجه بشوم. تمام این دوران دوستانی پیدا کردم که هنوز موفق به دیدنشان نشدم. البته به جز عده قلیلی تمایلی به دیدن باقیشان نیز ندارم. به قول دوستان، آدمهای مجازی باید مجازی باقی بمانند. تجربه موفقیت آمیزی در رابطه با ارتباط برقرار کردن با آدمهای واقعی ندارم. تفاوت ماهیت آدمها در دنیای واقعی با چهره مجازیشان درست مثل درک تفاوتها در تماشای یک صحنه واقعی و دیدن قسمتی از یک فیلم است. در دنیای واقعی هیچ حرکتی از آدمها بیایراد نیست. نکات باریکی در رفتار آدمها من را اذیت میکند. فیلمها دقیقا بیایرادترین تکههای رفتاری را نشان میدهند. حساسیتهای غریبی روی رفتارها و حرکات آدمها دارم.
موجود حساسی هستم. کوچکترین جزئیات، ظریفترین و بیاهمیتترین کلماتی که نباید به خاطر سپرده شوند، در خاطرم میمانند. چیزهایی آزارم میدهند که برای بقیه آدمها وجود خارجی ندارند. مادرم میگوید حساسیت بیجایم است که از آدمها دورم میکند، از واقعیت دورم میکند و مجبورم میکند کنج روشن اتاق و کتاب تپلتر شدهام را بیشتر از آدمها دوست بدارم. برای مادرم ماهیتم درکنشدنی و عجیب است.
این روزها جدای از ماهیت نامفهومم برای مادرم، سعی میکنم خودم برای خودم مفهومتر باشم. شناختهشدهتر باشم. متوجه شدم در تمام دورانی که در خانه بودهم داستان زندگی برایم شفافتر شده، سرگشتگی روزهای زمستان قبلم را ندارم. سکوت را ترجیح میدهم اما صدای اطرافیانم بیطاقتم نمیکند. آستانه تحملم بالاتر رفته. آدم بهتری شدهم. موجود واضحتری شدهم. تصویرم در آیینه مرزبندیهای مشخصتری دارد. این روزها شاید هنوز ندانم از دنیایم چه میخواهم اما احتمالا یاد گرفتهم با دنیای اطرافم کنار بیایم.
پینوشت: دوباره دچار بحران عنوان شدهم. دیگر محاوره نمینویسم و ظاهرا این قضیه با عدم توانایی در انتخاب عنوان ارتباط مستقیم دارد.
پینوشت۲: برای این ساعت از شب میتوانم one last goodbye را از anathema توصیه کنم :)
چه رشته ای درس می خونی؟
کجا؟
فیزیک
دانشگاه تهران
.
من معمولا کامنتها رو تایید نمیکنم.
لطفا آدرستون رو بذارید.