سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

گفت داره میره البته نه به همین صراحت ولی گفت خودشم دیگه خسته شده و فکر می‌کنه وقت رفتنه

   "ازم پرسید: تو واقعا خسته نشدی؟ من که دیگه حسابی از این شرایط خسته شدم." چیزی نگفتم. نه چیزی داشتم که بگم و نه حتی دوست داشتم جوابی به سوالش بدم. یه لبخند سرد از اونایی که فکر می‌کنم با گشادتر کردن لبخندم گرم‌تر دیده میشه بهش زدم. سعی کردم خودمُ موافقش نشون بدم. مدت زمانی که داشت حرف می‌زد به چیز خاصی فکر نمی‌کردم. بهش قول داده بودم اون مرد هر کسی باشه ازش متنفر خواهم بود ولی چنین حسی نداشتم. داستان برام ساده و منطقی بود، ولی منُ می‌ترسوند. نه که اتفاقی که میوفته پدیده ترسناکی باشه، نه. فقط کلمات منُ می‌ترسونن، عبارات، وقتی واقعی بشن، وقتی روزایی سربرسن که چیزایی که یه روزایی فقط کلمه بودن، حرف بودن، شدن واقعیت زندگیامون. زندگیامون داره جدی میشه.

   تا حالا از جدی شدن زندگی واستون گفتم؟ وقتی برای اولین بار حس کردم که می‌تونم کسی رو دوست داشته‌باشم فکرمی‌کردم زمان منجمد شده، تو همون لحظه، تو همون موقعیت. جذاب بود. می‌تونست تا ابد کش بیاد، حتی اگه کش نمیومد فکرمی‌کردم ابدیه و هیچ‌وقت اون روزا تموم نمیشن. اون روزا تموم شدن. روزای بدتر رسیدن و حتی اونا هم تموم شدن. این‌روزا شقایق داره فکر می‌کنه چه‌جوری قراره بچه منُ آروم کنه تا من به نوشتنم برسم! اون روزا به این فکرمی‌کردم که چه‌جوری قراره با رفتنش کنار بیام. امروز همون روزیه که باید کنار بیام. امروز همون روزیه که کلمه‌ها واقعی میشن. امروز همون روزیه که فکرمی‌کنم بیشتر از همیشه بزرگ شدم.

   من نمی‌دونم دقیقا چه اتفاقی میوفته و داستانشون پا می‌گیره یا نه، ولی یه بار باید با خودم حرف بزنم. باید به خودم بگم که آدما موجودات رونده‌ن، حتی اگه به هر شکلی تو زندگیامونو باقی بمونن نسخه‌های دیگه‌ای از اونائه. رفتن، میرن و احتمالا تا سال‌های سال قراره برن. حتی خودشون رو ترک می‌کنن و با نسخه‌های جدیدتری از خودشون تنها می‌ذارن.

   امشب حس کردم زیادی به خاطرات وابسته‌م، زیادی به بودن‌ها وابسته‌م. عمیقا به چیزهایی تعلق خاطر دارم که به شدت ناپایدارن. آدم‌های داستان من گرچه حافظه خوبی دارند ولی درست مثل همه آدم‌های دنیا میران. داستانشون با من از یه نقطه‌ای شروع میشه و تو نقطه مشخصی به پایان می‌رسه.



پی‌نوشت:‌این روزا مصطفا جهت عذرخواهی واسم آهنگ 183 times رو فرستاده. اگه یه خرده تلخه به خاطر چاشنی این آهنگه :))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد