۲۷ خرداد ۱۳۹۶
داستان آشنایی:
سحر
سحر دختر خوبیه. از نظر ظاهری تو جمعمون بیشترین تفاوتُ با من داره. سحر چادر سرمیکنه. از اینمشکی بلند قشنگا ولی من دختریم که مانتوهای تنگ میپوشه و بیشتر وقتا شالش افتاده و واسش مهم نیست. با سحر سیر تحولی داشتیم و از اونجایی که تو عملی کرد نقشههاش کمکش نکردم ناامید شد و به لحظه ای بهترین رفیقش از موضع لیلی به موضع حانیه تغییر موقعیت داد. آره سحر رفت ولی خب همه آدما که قدار نیست بمونن...