اندر احوالات نقد(پا در کفش بزرگان، جسارت به هم‌قطاران)

   امروز داستانی از دوستی خواندم. داستان عاشقانه کلاسیکی که در آن مردی خطرناک با چندین و چند معشوقه به واقع عاشق یکیشان است. مرد خطرناک داستان ما برای سازمان مخوفی کار می‌کند که وظیفه‌ی آن از میان برداشتن مهره‌های مهم و اساسی جریانات سیاسی و اقتصادی است. از قضا مرد خطرناک داستان ماموریت قتل دخترک معصوم و زیبایی را میابد. دخترک را باید در اتاق شماره ۹ هتل گیر بیاورد و بعد از یک قتل ناقابل به آغوش گرم معشوق تازه از راه رسیده برسد. در میانه راه به سادگی به اتاق شماره ۹ هتل می‌رسد و در تاریکی پشت سر دخترک می‌ایستد و دخترک که تازه از حمام درآمده برای خود آواز می‌خواد. مرد مردد می‌شود. قلبش می‌لرزد اما برخود غلبه می‌کند و دخترک را به ضرب گلوله‌ای بر قلب از پای درمی‌آورد. به سرعت به ماشین خود بازمی‌گردد و پیامی را که از جانب معشوق دریافت کرده را می‌خواند‌. در همین لحظه‌ی سرنوشت‌ساز متوجه می‌شود که اتاق شماره ۶ را با اتاق شماره ۹ (با توجه به نوشتار انگلیسی اعداد) اشتباه گرفته و آن که در اتاق شماره ۹ به قتل رسیده معشوقه محبوبش بوده! عجبا که با عشقی سرکش صدای معشوق محبوب را نمی‌توان به آواز تشخیص دهدداستان محبوب و تکراری‌ای بود. اما به لحاظ تکراری بودن گوی رقابت را از رقیبان به طرز غریبی دزدیده بود! اشتباه گرفته شدن ۶ و ۹ ، قاتل خطرناک و معشوق معصوم یادآور داستان‌هایی درست به همین سبک و سیاق هستند. هر چند نویسنده از نظر فضاسازی و جاری ساختن احساسات بی‌بدیل دخترانه به ذهن کاملا مردانه‌ی یک قاتل خطرناک‌ چیزی کم‌نگذاشته بود، در مجموع می‌توانست یک داستان صرف طبقه بندی شود. نه اثر هنری‌ای درکار بود نه حتی چیزی که بتوان آن را داستان واقعی نامید. نوشته‌ی نویسنده‌ آماتوری بود. 

   تمام مقصودم از بیان این ماجرا این بود که بگویم آماتور بودن بد نیست اما آماتور کپی‌کار بودن خوب نیست. آماتور باشیم اما ایده‌های نو را تجربه کنیم. داستان‌های جدید بنویسم. نوشتن آنچه دیگران نوشته‌اند چیزی به سبک ما نخواهد افزود. این فقط اثبات ضعف ما خواهد بود در روند نویسنده شدن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد