ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تصمیم گرفتم دیگه ادامه داستان شهابُ ننویسم. چندتا دلیل دارم واسه اینکارم:
اول این که ببخشین که این شکلی وسط داستان ناامیدتون میکنم. البته اگه اصلا خوانندهای داشتهباشم. ولی عذرخواهی محض احتیاط واجبه.
دوم این که داستانم بعد از این، وارد یه سری مسائل و گفتوگوهایی که میشه که خودم حاضر نیستم دوباره از زبان مردی بشنوم. بهالطبع درک میکنید که بازگو کردنشون واسه من آسون نخواهد یود و من بیمسئولیتوارانه skipاش میکنم. شاید با خودتون بگین چه دختر لوسی! مگه شهاب چی میتونسته بگه. باید بگم تا حد خوبی حق رو به شما میدم و باهاتون موافقم. من لوسم، ترسوام و به شدت نامتعادل! شهاب به غایت به کاری که میکرد ایمان داشت و معتقد بود چیزایی که میگه واسم خوبن و به دردم میخورن. بازم مخالفتی ندارم.چیزایی که گفت چیزایی بود که دیر یا زود باید باهاشون مواجه میشدم و به شدت قبول دارم که واکنشم خیلی تند و اکسترمم بود ولی همچنان معتقدم واکنش بهتری نمیتونستم نشون بدم.
سوم این که خب بالاخره ترم جدید داره شروع میشه. شهاب رفته و من موندم و یه عالمه درس که باید بخونم. به نظرم بهتر داستان شهاب ناتموم بمونه تا این که یه بازه زمانی طولانیتر ذهنمُ مشغول کنه.
خب به نظرتون منطقی نیست زودتز مثل همه دخترای همسن و سالم از زندگی صورتی و روزمرگی و چیزای بیخود بنویسم تا این که به این داستان مسخره بیشتر از این ادامه بدم؟
میدونم روزانه نوشتن مسخرهترین کاریه که میتونم واسه فرار از داستان شهاب بکنم ولی...
نمیدونم...
شاید بهتر باشه تمومش کنم. از ناتموم گذاشتن بیزارم...
عی وای این که خودش تایید شد :///
سلام لیلی !
ولی جرئت نکردم کامنت بزنم بگی وای این از کجا پیداش شد.
آره منظورم تو بودی که خودت کامنت زدی.اولین بار که کامنت زدی ادرس وبلاگتم نوشته بودی.دیروقت وقت بود گفتم بعدا وبتو بخونم که یادم رفت.بعدا دوباره که اسمتو دیدم یادم اومدم.گشتم بین کامنتا پیدات کردم
خلاصه =))
بعدا ک باز کامنت زدی دیدم ادرس وب نمیذاری گفتم لابد نمیخوای بخونمت . تصورم بر این بود که بخاطر اینکه توی کانال دیدمت نمیخوای بخونمت یا هرچی ..نمیدونم .بهرحال مسئله امنیتیه =))
ولی باید بگم از اول تا آخر وبتو خوندم اونم با جزئیات
I'm sorry =(((
در هر صورت ماجرا ازین قرار بود.
حالا اینقد بلند بالا نوشتم نمیخواد تایید کنی . جوابیم داشتی تو وبم بگو خیلی نامحسوس و درگوشی .. موفق باشی لیلی جان.
راسی با اون کامنتی که زدی ترسیدم :// ینی کاملا مطمئن شدم نباید میخوندمت عی بابا ...
نه عزیزم...
واسم باعث افتخاره که وبلاگمُبخونی...
واقعا دوست دارم نظرتُبدونم...
دوستدارم واسم کامنت بذاری...
میدونی راستش به فرانک حسادت میکردم :))
والا به نظر من کار خوبی میکنی
کلا به نظرم تا یه جایی باید خیلی قفل کرد رو این مسائل. نه اینکه مفید باشه ها ببشتر بخاطر این میگم که راه فراری نیست.
ولی دوره ی اولیه که گذشت تنها راه ترمیم اینه که بری جلو. خاطرات جدید بسازی اونا برن عقب تر کمتر ازارت بدن.
آره تو بهتر بلدی با دخترا حرف بزنی...
باید یه فکری به حالش بکنم...
سلام ، ممنونم از نگاه زیباتون
.
.
برا این پستت :
بهترین کارو می کنی ،
همون از تنهایی و بیکاری و درس بنویسی ،
خیلی بهتره دو روز دیگه بیای بگی شهاب نامرد ،
شهاب هوس باز ، شهاب .. والا
قدر آرامش این لحظه هاتو بدون ،
شهاب بدبختت می کرد ، اینو جدی میگم ،
ایقد مثه پسر ندیده ها رفتار نکن خوو ..
خوش باشی و درس هات بیس .
ادبیاتت تندهها...
دخترا زود ناراحت میشن...
درضمن محض اطلاع تا آخر عمرم چنین صفاتیُ به شهاب نسبت نمیدم...
یه خورده پیچیدهتر از این بود که با چندتا فحش سروتهش هم بیاد...
و مرسی :)