قالب وبلاگ عوض کردم :))

   من خیلی از ایموجیا استفاده می‌کنم. هرچند یادمه خودم تو نکوهش این ابزار ضعیف بیان احساسات نطق‌های فراوان ارائه دادم ولی خب زندگیه دیگه. حالا این‌جا حس می‌کنم کم دارمشون. خلاصه این که وقتی بخوام لبخند بزنم این شکلیم :) وقتی بخوام یه خورده شادتر باشم اینه :)) و واسه خنده حسابی چیزی ندارم. به عبارتی اینُ :)) به حساب خنده حسابی نذارین. اینجا کمبود امکانات دارم و حتی از اون ایموجی خنده‌هایی که یه اشک بالاسرشونه تو چنین مواقعی استفاده کنم :)) ندارم. برای رفع این باگ دنیای وبلاگ‌نویسی تو ایران برای بیان احساساتم اونا رو تو پرانتز می ‌نویسم بی‌زحمت خودتون ایموجی مناسبُ تصور کنین :))

  هنوز واسه داستان شهاب تصمیم نگرفتم، اما جمله یکی از مخاطبام تو بخش نظرات پست قبلی خیلی واسم جالب بود. حتی می‌تونم بهش به چشم نقطه عطف دوران وبلاگ‌نویسیم نگاه کنم. از نظر خودم صرفا داشتم داستان تعریف می‌کردم ولی ظاهرا از بیرون داستان خیلی فرق داره. یه جور دیگه دیده میشه (فکور) اینه که این مسئله ذهنمُ مشغول کرد که واسه کی و واسه چی می‌نویسم؟ مامان میگه اگه داستان صرفا نوشتنه من بیشتر از هر کس دیگه‌ای می‌تونم واسه خودم بنویسم اما میل غریب share کردن، چیزیه که باعث میشه هر چیز به درد نخوریُ بنویسیم و به خورد مخاطب بدیم. مخاطبایی که چون واسشون کامنت گذاشتیم واسمون کامنت می‌ذارن. گاهی فکر می‌کنم واقعا چیزی ندارم که ارزش share کردن داشته باشه. چرا برنمی‌گردم و دوباره یکی از همون دفترچه‌هایی رو که از یکی از لوازم‌التحریر فروشای پر زرق و برق انقلاب و ولیعصر خریدمُ سیاه کنم؟ همین راهُ قبلا تو اینستا رفتم. از جو اینستا خوشم نمیاد، فکر می‌کردم این‌جا باید با اونجا فرق می‌کرد. نمی‌خوام بگم ناامید شدم ولی خب انتظاراتمم برآورده نشده. شبکه‌های اجتماعی تو ایران بیشتر از این نمی‌نونن واقعی باشن حالا چه ایموجی داشته باشن چه نداشته باشن...

   قالب وبلاگمُ عوض کردم. پاییزی باشیم هم شیک‌تره هم خیلی خوشگله. قبلی خیلی افسرده بود این یکی کلی شادتره. البته می‌دونم واسه پاییزی یه کمی زوده ولی بپذیرین عوضش به جاش قشنگ‌تره...


پی‌نوشت: کامنت‌گذار عزیزم از من دلخور نشو. قبول کنیم این داستان داره هی تکرار میشه، هیچ‌وقت اون‌قدر که باید آزاد نیستیم...

نظرات 2 + ارسال نظر
ثنا 1396,06,28 ساعت 04:04 ب.ظ http://mashang-malang.blogsky.com/

چه حس خوبی داره که آدم راحت کامنت بذاره هووووف =)))

نوشتن خیلی خوبه. حتی یه نفرم بفهمه ، بخنده ، فکر کنه یا هرچیزی بنظرم ارزششو داره.فوقش مخاطب لذت نمیبره و میذاره میره.
خودم کی تصمیم گرفتم بنویسم ؟
وقتی که فهمیدم اتفاقات روزمره ی زندگیم و‌خاطراتم دارن گوشه ی ذهنم خاک میخورن.حیف بود باید مینوشتمشون به اشتراک‌میذاشتم،حتی اگه مخاطبی نداشت.

اینم بگم که انگاره چیز ذاتیه که ادم دوست داره نظر دیگرانو راجب نوشته هاش بدونه.مخصوصا نوشته هایی که بار معنایی بالا داشته باشن
حالا اینکه یه مشت وبلاگ نویس دور هم جمع شدیم ، من که شخصا دارم لذت میبرم =)))
کلا از خوندن اونچه که در فکر و ذهن آدمها میگذره لذت میبرم..

آره نوشتن خیلی خوبه :)
فقط من اینُ دیر فهمیدم...
الانم خوبه که همه دور هم بدون شناختن همدیگه از جزئیات زندگیمون با خبر میشیم و تا آخر غریبه می‌مونیم...

(^_^) 1396,06,27 ساعت 11:50 ب.ظ http://new-beginning.blogsky.com

واسه خنده ی خییییلی زیاد از این استفاده کن: )))))))))))))))))
خب ذات ادم اینه که تمایل داره در ارتباط با دیگران باشه.
قطعا ارزش خوندن دارن . هرچی هم باشه ، یه نفر پشت این نوشته ها هست که بهشون فکر میکنه ، حسشون میکنه و گاهی باهاشون زندگی میکنه.
نوشتن تو یه دفترچه هم خوبه ولی از یه جایی به بعد دوست داری بازخورد داشته باشه این نوشته ها. ولی متسفانه با وجود شبکه های اجتماعی جدید وبلاگ و وبلاگ نویسی کمرنگ شده . تقریبا داره فراموش میشه.
حرف حقه جای ناراحتی نداره: )

باشه :))
آره و چیزی نیست که بشه جلوشُ گرفت...
همه دوست‌دارن یه چیزیُ‌تعریف کنن...
وبلاگ‌نویسیم داره کم‌کم فراموش میشه...
و مرسی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد