ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زودتر از موعد مقرر رسیدهبودم پردیس مرکزی. فکر کنم حول و حوشای ساعت ۵ بود که رسیده بودم. رفتم پردیس علوم. اونجا رو حاشیه سنگی دور ستونای بزرگ لابی علوم نشستم. زانوهامُ بغل کردم. هندزفریم دستم بود ولی ترجیح داده بودم گوشیمُ تا کنار گوشم بالا بیارم و با اون آهنگ گوش کنم. لابی علوم همیشه خیلی شلوغه. صداها همیشه اونجا گم میشن. با زانوهای بغل کرده و یه دستی که زانوهامُ نگهداشتهبود و دست دیگهای که سعی میکرد گوشیمُ اطراف گوشم ثابت نگهداره داشتم به این فکر میکردم که چند نفر دیگه حاضر میشدن داوطلبانه خودشونُ تو همچین دردسری بندازن؟ داشتم آهنگ says از آلبوم spaces از nils frahm رو گوش میدادم. مدتها با خودم کلنجار رفتهبودم تا بتونم اون آهنگُ گوش کنم. هنوزم وقتی گوشش میکنم به نظرم میرسه یه آهنگ عصبیکننده تلقی بشه. یه روند افزایشی داره. از یه جایی آروم شروع میکنه ولی وقتی به آخرش میرسه خیلی با اولش فرق داره. خیلی تندتر شده. لینک دانلودشُ واستون میذارم :)
فکر کنم حدودا بیست دقیقهای تو همین حالت خلسه و بلاتکلیفی همون جا نشستم. بیهوا پاشدم رفتم دانشکده فنی تا یه مشت طرحواره نقاشی و رنگامیزی کپی بگیرم. همیشه همه چیزمونُ تو فنی کپی میکنیم. با این که بعدها از این که برم فنی میترسیدم ولی باز هم مصرانه واسه کپی کردن سادهترین چیزا میرفتیم فنی. از جلو کتابخونه مرکزی گذشتم. سربالایی به سمت فنیُ بالا رفتم. روبروی فنی همیشه یه مشت بیکار هستن که نشستن دارن سیگار دود میکنن و البته به این مغرورن که دورانی اسم نابغه رو داشتن یدک میکشیدن. از جلوی نوابغ سابق که با بیرودربایستی خاص خودشون همیشه آدما رو برانداز میکنن گذشتم. از در کوچیک فنی رفتم تو. اگه هزارسال دیگهام اونجا برم و تو کتابخونهاشون درس یخونم و با نصفشون سلام و علیک داشته باشم بازم غریبهام. این اولین چیزیه که اونجا همیشه حسش میکنم. در باز شد و من همون غریبه همیشگی بودم.
عرض لابی فنیُ رد شدم. به پلهها رسیدم. از پلهها رفتم پایین. از راهرو تاریک و ترسناک رد شدم تا انتهای راهرو به همون اتاق زیراکس شلوغ رسیدم. کتابُ از کیفم درآوردم، زودی کپی گرفت و برگشتم. تو مسیرم تو همون راهرو تاریک داشتم فکر میکردم برگردم دانشکده و اگه بعدا ازم پرسید چی شد؟ بهانه بیارم و به کلی بیخیال بشم. چیزی واسه دونستن نبود. اصرار بیفایده و البته مخربی بود. داشتم به تئوری کودکانهام فکر میکردم و از پلهها بالا میرفتم که سرمُ بلند کردم و چهره آشنا دیدم. محمد، دوست مشترک هممون که البته ما بعدا باهاش دوست شدیم چون با شهاب و نیما از قبل دوست بودن، بلند بهم سلام کرد. پشتسرش شهابم بود. وقتی منُ دید سلام کرد و گوشیشُ گرفت دستش که مثلا تازه الان اسمسیُ که یه ساعت قبل بهش زده بودمُ دیده یا شاید الان خواسته ببینه. چهرهاش گنگ بود یا حداقل من درگیرتر از چیزی بودم که چیزی ازش دستگیرم شه. تقریبا شوکه شده بودم.
گفت: زود اومدی...
گفتم: آره کار آزمایشگاه زود تموم شد...
گفت: من یه ده دقیقه دیگه کار دارم.
گفتم: باشه. فلان جا رو میشناسی؟ دارم میرم واسه سارا کادو تولد بگیرم. بیا اونچا...
گفت: باشه
راه افتادم که برم واسه سارا کادو بگیرم. اونم از پلهها بالا رفت. از هم جدا شدیم...
آدرس says:
http://s8.picofile.com/file/8307089100/02_Says.mp3.html
خب تا 4 خیلی ریز پیانو فقط اضافه میشه دیگه فقط. البته شاید نیاز باشه دوباره گوش کنم.
این سبکی دوست داری؟ البته نمیدونم این دقیقا چه سبکیه :| الکترونیک با پیانو. همین امبینت اینا حساب میشه فک کنم.
آره تقریبا...
new age و امبینت و اینچیزا...
ترجیح میدم موسیقی بیکلام باشه که الان جدیدا از راکم بیکلام گوش میکنم :)
این اهنگ رو مخصوصا قبل قرار اصلا توصیه نمی کنم:| از دقیقه چهار به بعد تازه شروع میشه انگاری. از 6 به بعدشو دوست دارم.
منم توصیهاش نمیکنم :)))
حالا نه از دقیقه ۴ ولی خب اینجوریه اولش خیلی ساکت و آرومه ولی آخراش به جاهای خوبی میرسه...