اولین ملاقات بعد از عید(قسمت هشتم)

   به طرز غریبی نگاهای مردم به نظرم متفاوت می‌رسید. من نسبت به نگاهای مردم حساسم. از نظر من چشم‌ها پدیده‌هایین که میشه سالها روشون وقت گذاشت و خیلی چیزا ازشون فهمیدم. من نمونه آدمایی هستم که خیلی سریع نگاهیُ می‌گیرم و اگه کسی خرده منظوری ازشون داشته من متوجهش می‌شم. البته که این مسیر سراسر ابهامه و خیلی وقتا خودمُ این‌جوری قانع می‌کنم که توهم زدم یا اشتباه کردم.

    اون روز تو مسیرمون به سمت خوابگاها وقتی که داشتیم از محدوده خیلی شلوغ پارک لاله رد می‌شدیم فهمیدم که راه رفتن کنار یه مرد نه تنها واسه خودتون یه حس متفاوتی محسوب میشه، بلکه تا حد خیلی خوبی باعث میشه دیگه نگاه‌های سنگین آقایون جوانتر که مختصِ تجردتونه حس نکنین، اما همیشه چیزای جدیدتری هستن. قبلا که نگاه‌های مسن‌ترها مهم نبود، الان مهم میشه. یه جور حسرت یا یه نوعی سرزنش تو نگاهشون هست که باعث میشه گاهی سرتونُ پایین بندازین، اما همه اینا باعث نمیشه به خاطرش حس بدی داشته باشین. داستان عشق همینه…

   هوا همین جوری داشت تاریک و تاریک‌تر میشد. شهاب یه سوئیشرت طوسی همراهش بود و من یه سوئیشرت مشکی مخملی. من عادت دارم لباسای یه شکل بخرم. دو تا سوئیشرت دارم که جفتشون شکل همن. فقط یکی مدل بلند همون اولیه‌ست! اون‌روزم فکر می‌کردم سوئیشرت بلنده رو برداشتم که تو کافه فهمیدم اشتباها کوتاهه رو برداشتم. دست گرفتن سوئیشرت کوتاهه تقریبا سخته، کوچولوئه و هی از دست میوفته. این بود که وقتی دیدم که شهاب سوئیشرتشُ نمی‌پوشه ازش گرفتمش. این‌جوری دست گرفتن جفتشون راحتتر شد. شهاب فکر می‌کرد اصرارم واسه گرفتن شوئیشرتش یه نوع ابراز عشقه :))))) سعی نکردم توجیهش کنم. مشکلی با این مدل طرز فکرش نداشتم. فقط وقتی باهام سرش مخالفت کرد گفتم: تنهایی نگه‌داشتن این سوئیشرت سخته! اگه می‌خوای سوئیشرتتُ خودت نگه داری باید واسه منم بگیری!!!

چیزی نگفت ولی من همچنان همون لبخند رضایتمندانه رو می‌دیدم که می‌گفت حتی اگه نخواد منی باشم، مطمئنه که داره کارشُ درست انجام میده.

   این تصویری که هر مردی واسم می‌سازه هر سری باعث میشه یه سری چیزا رو از خودم دوباره بپرسم.این که هر دختر واسشون یه جور مسابقه‌است که باید برنده‌اش اونا باشن. که حتی اگه دختره رو هم نمی‌خوان به دست‌آوردنش واسشون یه جور افتخاره! داستان اینه:

   من چیزای زیادی از آقایون نمی‌دونم؛ یعنی حداقل تا وقتی که دبیرستانی محسوب می‌شدم، حس نیازی نسبت به این قضیه نداشتم. رفتم دانشگاه و همچنان با احدی کار نداشتم. از اون قبیل دانشجوهایی بودم که تا هفته‌ها بعد حتی نمی‌دونستم اسم هم‌کلاسیام چیه! چند هفته‌ای گذشت و سروکله اولین مردی که به طور رسمی تو زندگیم آشنا شدم، پیدا شد! یه تراژدی تلخ و فاجعه‌بار بود ولی اون موقع اولین باری بود که حس کردم شاید لازم داشته باشم چیزای بیشتری راجع به آقایون بدونم.

   شهاب دومین مردیه که تو زندگیم تاثیر واضح داشته. وقتی با شهاب آشنا می‌شدم حداقل یه دیدی نسبت به چیزی که باهاش مواجه بودم داشتم ولی مشخصا کافی نبود. تو اولین برخوردم با شهاب متوجه شدم که دربرابر اون رفتارایی نشون می‌دم که با دوستام یا کس دیگه‌ای این شکلی نیستم. اگه رفتارای رادیکالی رو که به خاطر استرس داشتنم، داشتم رو کنار بذاریم، یه سری رفتار عجیب و تازه از خودم نشون می‌دادم. راستش زیاد از شهاب نمی‌ترسیدم، نه که نترسم. ولی یه حالت عجیبی داشت، شهاب اعتماد به نفس اینُ بهم می‌داد که سر هر چیزی باهاش مخالفت کنم. با این که از این که یه دائم‌المخالف بودم غر می‌زد ولی خوب می‌دونست که این چیزیه که خودش شجاعتشُ بهم میده! خوشش میومد با دختری مدام بحث کنه، البته فکر کنم دلایل خودشُ داشت یا لابد همه آقایون از این یه آپشن خوششون میاد.

   اوایل بابت رفتارایی که انحصار به شهاب داشت از خودم بدم میومد، ماهیتمُ می‌برد زیر سوال. بعدها فهمیدم که به مجموعه این رفتارا می‌گن زنانگی و پرواضحه که فقط یه مرد می‌تونه باعث بروزشون بشه! دربرابر اولین مردی که باهاش آشنا شدم (پسرک) چنین رفتارایی از خودم نشون نمی‌دادم. پسرک بچه بود و ازم انتظار نداشت خانوم باشم. شهاب مردتر بود. تو کتاب ”دیالکتیک تنهایی“ یه سری توضیحات درمورد رفتارهای حاکی از زنانگی و البته عشق ارائه شده، دوست دارم واستون اینجا بنویسم. فکر کنم به درد می‌خورن:


   در دنیای ما عشق تجربه‌ای تقریبا دست‌نیافتنی است. همه چیز علیه عشق است. اخلاقیات، طبقات، قوانین، نژادها و حتی خود عشاق. زن برای مرد همیشه آن”دیگری“ بوده‌است، ضد و مکمل او. اگر جزئی در وجود ما در عطش وصل اوست، جزء دیگر ـ که به همان اندازه آمر است ـ‌ او را دفع می‌کند. زن شیئ است، گاه گران‌بها، گاه زیان‌بار، اما همیشه متفاوت. مرد با تبدیل کردن شیئ و با دگرگون کردن او به نحوی که منافع. خودخواهی، عذاب و حتی عشقش انشا می‌کند، زن را به یک آلت، وسیله‌ای برای کسب لذت، راهی برای رسیدن به بقا دگرگون می‌کند. چنان که سیمون دوبوار گفته‌است: زن بت است، الهه است، مادر است، جادوگر است، پری است اما هرگز خودش نیست. بنابراین روابط عشقی ما از آغاز تباه شده‌است، از ریشه مسموم است. شبحی بین ما حایل می‌شود و این شبح تصویر اوست؛ تصویری که ما از او پرداخته‌ایم و او خود را بدان آراسته‌است. وقتی که دست می‌بریم تا لمسش کنیم، حتی نمی‌توانیم تن و جسم بی‌فکرش را لمس کنیم. چون این توهم جسم تسلیم رام مطیع همیشه حایل می‌شود. و برای زن هم همین اتفاق میوفتد: او خود را فقط به شکل شیئ می‌بیند، به شکل چیزی“دیگر“. او هرگز بانوی خودش نیست. وجود او میان آنچه واقعا هست و آنچه تصور می‌کند هست تقسیم شده‌است، و این تصویر، تصور چیزی است که خانواده‌اش، طبقه‌اش، مدرسه‌اش، دوستانش، مذهبش و عاشقش به او تحمیل کرده‌اند. او هرگز زنانگی‌اش را بروز نمی‌دهد، چون این زنانگی خود را همیشه به شکلی نشان می‌دهد که مردان برای او ساخته‌اند. عشق امری ”طبیعی“ نیست. عشق امری بشری‌ست، بشری‌ترین رگه در شخصیت انسان. چیزی است که ما از خود ساخته‌ایم و در طبیعت وجود ندارد. چیزی که ما هر روز خلق می‌کنیم و منهدم…

نظرات 1 + ارسال نظر
ثنا 1396,07,11 ساعت 10:02 ق.ظ http://mashang-malang.blogsky.com/

راجب نگاه آدمها .. آره منم خیلی نسبت به نگاه ها تیزبینم و سریع میگیرم .چشمها با ادم حرف میزنن .اینو نمیشه انکار کرد.

میتونم بفهمم چی میگی و برام قابل هضمه وقتی میگی در برابر شهاب رفتارایی از خودت بروز میدی که تا حالا عینشو از خودت ندیدی =))) خاصیت عشقه ! بله.

این پاراگرافی که از کتاب دیالکتیک تنهایی نوشته رو من با تک تک سلولام حسش کردم .
منم آدمی شدم که نبودم .اصن انگار میطلبید . بعدم طی یک حرکت انتحاری خودمو از شر چیزهایی که نبودم رها کردم..نمیدونم این حرکت مثبتی بود یا نه .
ولی فکر میکنم بود.

مرسی که می‌خونی :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد