سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

میم.

   نه که بگویم فصل تازه‌ای در زندگیم شروع شده، نه. فقط می‌خواهم بگویم به مثال اولین روزهایی که اینجا را برای نوشتن انتخاب کردم دوباره فضایی را می‌خواهم که بنویسم و قضاوت نشوم. فضایی را می‌خواهم فراموش شده، خاموش، اما کماکان زنده.

   این روزها شاید از میم. بنویسم. می‌گویم میم. چون حتی کوتاه‌تر از آن است که بماند، که بتواند بماند. داستانمان کوتاه است، داستانمان دردناک نیست، داستانمان شاید غم‌انگیز باشد اما آزاردهنده نیست. داستانمان اشک ندارد، اما لبخندش هم کمرنگ است. داستانمان فراموش می‌شود. داستانمان فراموش می‌شود. نمی‌گذارم داستانم فراموش شود.