سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

احتمالا پایانی

   چیز زیادی از داستان شهاب نمونده که بخوام بگم. نمی‌خوام این‌جارو تخته کنم ولی خب دیگه اینجا قرار نیست بنویسم. اگه کامنتی بذارین جواب می‌دم، گاهی هم سر می‌زنم...



:-)

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا 1396,08,17 ساعت 09:10 ب.ظ

نرو، دلمون تنگ میشه :) عادت کردیم این چند وقته بهت بابا

باشه یه فکری می‌کنم واسش :)

ثنا 1396,08,17 ساعت 02:26 ق.ظ http://mashang-malang.blogsky.com

آقاااا نهههههههه =(

عزیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد