ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز دیدم مردی که احتمالا دوستش دارم موهای قشنگشُ کچل کرده! با نگرانی تمام قبل از این که برم دانشکده بهم پیام دادهبود که امروز نرم دانشکده. احتمالا از این که کچل ببینمش خوشحال نمیشم. خوشحال نشدم. دوست نداشتم موهای خوشگلشٌ کوتاه کنه. حتی کوتاهم نکردهبود، کچل کردهبود. وقتی برا اولین بار دیدم تو گوشه سمت راست کتابخونه پشت یکی از میزا کز کرده با اون کلاه کپ گنده و زشتش داره منُ نگاه میکنه، بهم برخورد. این تمام چیزی بود که اون لحظه حس کردم. سبیلاش سرجاشون بودن. هنوز سبیلای پروپیمونی داشت اما مرتبتر بودن. برای اولینبار گوشاش توجهمُ جلب کرد. بزرگ نبودن ولی بیرون زدهبودن. یهو برا اولینبار بود که یه موجود زشتُ دوست داشتم. نه که زشت باشه. اونقدری که باید جذاب نبود. دوستش داشتم. مهربونتر شدهبود. خیلی مهربونتر. لبخندش بیشتر دیده میشد. وقتی از سر خجالت یا همینجوری وقتی میبینتت بهت لبخند میزنه. نمیشه توصیفش کرد.
امروز از پسِ نیاز غریبم برای دوست داشته شدن، به طرز عجیبی نامتعادل بودم. کنترل احساساتم به طرز عجیبی سخت شدهبود و تنها چیزی که میخواستم این بود که گریه کنم. دلم میخواست گریه کنم و واقعا کسی نبود تا بتونم چنین کاری بکنم. هی پلهها رو بالا پایین شدم. هی رفتم و برگشتم. تا طبقه سه بارها و بارها رفتم و برگشتم. نمیخواستم درس بخونم. تمام چیزی که از دانشگاه بودنم گیرم اومد یه یادداشت تو دفترچهام بود و یه پستی که الان دارم مینویسم. داشتم برمیگشتم خوابگاه که به زور منُ تا طبقه سه برگردوند تا درس بخونم. فقط ۷ دقیقه اون بالا رو تحمل کردم. درست بعد از ۷ دقیقه بود که رفتم با مامانم حرف بزنم. با مامان ۳۷ دقیقه تو سالن طبقه بالا حرف زدم. تو سالن صدا میپیچه. با مامان حرف میزدم و اذیت میشدم. مامان بهم قول داد که فردا قبل از تموم شدن امتحانم تهران باشه. بهش گفتم دوست دارم تنها باشم. خیلی تنها. میگفت امکان نداره و قرار شد تنهاترم نذاره...
وقتی داشتم میرفتم محمدرضا به بهانه پس دادن شکلاتم دنبالم اومد. وقتی داشتم ازش خداحافظی میکردم یه قیافه به غایت نگران داشت که از چشای درشتش میشد خوند. کج شدهبودن و نگران نگاهم میکرد. بیشتر از همیشه دوستش داشتم.
اوخی .. اقا پستت خیلی خوش بود ..
کلی احساس از کلماتت میبارید
عزیزمم...
لطف داری :)
حرکتش درست نبود :)) مشورت قبل اینجور تغییرا مهمه
حالا توام برو کچل کن بفهمه رئیس کیه
:))))
پیشنهادت ویرانگره...
موهام کوتاه هست. کچل که کنم دیگه افسردگی میگیره...
گناه داره...
ولی این ثابت شده که رئیس منم :)))
امروز کلی نکات لباس پوشیدنُ با موهای کچل رعایت کرده بود
چرا بر خورد بهت حالا :))
قبلا درمورد این که موهاشُ کوتاه نکنه بحث کردهبودیم...
به حرفم گوش نکردهبود...