سکوت یک زمزمه...
سکوت یک زمزمه...

سکوت یک زمزمه...

بارون و کلیشه‌های کیبورد...

   گوشه در تراس بازه. اولش فکر نمی‌کردم این‌قدر کش بیاد. بارونُ می‌گم. فکر می‌کردم تموم میشه. زودم تموم میشه، اما حرفای من و فرشته تموم شد و بارون هنوز به قوت خودش داره می‌باره. صداش آروم و بلند از لابه‌لای نتای قشنگی که Arnalds عزیزم آهنگشون کرده تا همین حوالی کلیشه‌های کیبوردم که دارن تق تق صدا می‌کنن می‌رسه.

   شب و بارون و موسیقی خوب و سکوت تلخ از یه بحث بی‌حاصل و من که نهایتا ختم می‌شه به اینجا. ننویسم چی‌کارر کنم؟ داستان تلخ تنهایی شبای بارونی و قطره اشک آویزون از گوشه چشم فرشته که با تمام قوا سعی می‌کنه جلو فروافتادنشُ بگیره. بغضی که پررنگ‌تر میشه ولی احتمالا من باقیشُ نمی‌بینم. دخترا تو خوابگاه همینن.

   و اما بارون همیشه مسکن خاموش و پرسروصدای پاییزه. از دور تلخه ولی وقتی خیس بشی تموم تلخیش تموم میشه. فقط باید یاد بگیری چه‌جوری زیر بارون لبخندای گشاد بزنی و خیس شدن تارهای موتُ از قطرات ریز بارون که نه سقوط می‌کنن نه خشک می‌شنُ با تمام قوا تماشا کنی.

نظرات 1 + ارسال نظر

به این میگن یه نوشته احساسی و قشنگ

مرسی :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد