ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
استیو تولتز نویسنده محبوب و معاصر من بهم ثابت کرد که پیشینه ادبی یه مملکت نمیتونه مانع این بشه که شما به یه اسطوره تبدیل بشین. استیو تولتز کلاسیک نمینویسه. ریزبینه و البته سعی میکنه با چاشنی به چالشکشیدن مسائل ساده زندگی روزمره نشون بده که میتونه فیلسوفمآبانه برخورد برخوردکنه و خیلی راحت با تیزهوشیش میتونه خواننده ساده رو گول بزنه و خودشُ یه فلسوف هم نشونبده، اما چیزی که میخوام ازش حرف بزنم نویسنده محبوبم نیست.
تو اولین کتابی که از استیو تولنز خوندم، جزء از کل، شخصیت زنی رو معرفی میکنه به اسم استلا. استلا همسر مارتین و مادر جسپره. پسری که قراره بخش اعظمی از داستان کتاب باشه. استلا زنیه که تو داستان به شخصیتش خیلی کم پرداخته میشه و تنها چیزی که ازش میمونه یه خاطر مبهم و تاریک از زنی که حتی تو عکسای زیادی نمیشه تصویر واضحی ازش دید.
استلا زنیه که مارتینُ بعد از ظهر یه روز بارونی تو پاریس توو یه کافه میبینه و ازش خوشش میاد. یه مدتی به همین منوال که همدیگرُ تو همون کافه و همون ساعت ببینن ادامه پیدا میکنه تا جایی که بالاخره رابطهاشون مفهومدارتر میشه و وارد یه زندگی مشترک میشن. تمام این اطلاعات رو جسپر از روی یادداشتهای روزانه پدرش به دست میاره. داستان تلخ زنی بسیار مبهم. زنی که گوشه خاطرات آدمها رو نهایتا می تونه قلقلک بده. زنی که مارتین غیر از استلا اسم و شناخت دیگهای ازش نداره. زنی که هیچکسی از گذشتهاش چیزی نمیدونه. داستان ناخونده زنی مرموز تو یه بعد از ظهر بارونی تو پاریس...
با این که استلا شخصیت خیلی مرموز و ناقصی تو داستان داره به طرز عجیبی واسم جذابه. زنی ساکت، مرموز، شجاع و البته با گذشتهای به غایت متفاوت. گذشتهای که به کسی اجازه نمیده از اون باخبر شه. کسی نمیدونه اسم درست و کامل استلا چیه و مارتین واسش مهم نیست زنی رو که باهاش زندگی میکنه استلا صدا بزنه یا کارولین. مارتین عاشق زن دیگهایه ولی از بودن استلا تو زندگیش بدش نمیاد.احتمالا تقریبا بیشتر آقایون ترجیح میدن تنها زندگی نکنن. استلا بچهدار میشه و تو یه اتفاقی شبیه حادثه وقتی حال روحی مناسبی نداره خودکشی میکنه. استلا تو یه کشتی که مفجر میشه میسوزه. استلایی که چیزی ازش باقی نمیمونه. ردی ازش به جا نمیمونه. استلایی که کسی ازش یادنمیکنه.
خیلی وقتا به این فکر میکنم که منم ممکنه استلای داستان زندگی مردی باشم. زنی مرموز و به طرز غریبی فناپذیر. خاطرهای مبهم در پسِ خاطرات مردی آشفته از ناملایمات. زنی سرکش و شجاع که به سادگی به چیزی که میخواد میرسه. زنی که خودشُ مستلزم این نمیدونه که تا از گذشتهاش واسه کسی توضیح بده. زنی ترسناک. ترسناک از ابهامی خودساخته و حلنشدنی. زنی که این ابهامُ با خودش به گور میبره. داستانی ناتموم. زنی در ورای خاطرات. چهرهای آشنا ولی فراموش شده درست همانند سیمای زنی در دوردست...
پینوشت: اسم این پست از روی فیلم سینماییای به همین اسم انتخاب شده. فیلم به کارگردانی علی مصفا با بازی لیلا حاتمی و همایون ارشادیه و ساخته سال ۱۳۸۲ئه. من خودم تا به حال این فیلمُ ندیدم و حدس میزنم چیزی که نوشتم ارتباطی به موضوع اون فیلم نداشتهباشه :)
پینوشت۲: حتی یادم نمیاد اسم اینفیلمُ کجا شنیدم. یه روز سر صبح اولین چیزی که گفتم این بود: سیمای زنی در دوردست. همون لحظه بود که تصمیم گرفتم پستی با همین عنوان بذارم. وقتی بعدا چککردم دیدم که ظاهرا اسم یه سینماییه :))
لطف داری. عمری باشه حتما میام چرا که نه.
ولی حداقل پاورتو با یه فونت دیگه درست کن اون موقع سردرد نگیریم
باشه سعی میکنم خودمُ قانع کنم :)))))
ببین من که حوصله دارم و بیکارم، این فونت رو که میبینم سردرد میگیرم، وای به حال استاد داور که میخواد الکی یه جور ردت کنه
البته چیزی به عنوان لیست مهمون نداریما! میتونی بری سر جلسه دفاع هر کی که دلت خواست بشینی آخرشم پذیرایی بشی
این که میدونم...
لیست مهمونا یه چیز شخصیه، یه لیست از آدمایی که دوست داری تو دفاعت باشن و دعوتشون میکنی...
باقی که با خودشونه...
دوست داشتن بیان :)))))
شما دفاع کارشناسی داری؟ میخوای با همین فونت بنویسی پایان نامت رو؟ میشه وقتی پایان نامت رو میدی به استاد داور که بخونه اونجا باشم؟!
آره داریم ..
آره احتمالا اونم با همین فونت بنویسم...
باشه تو رم تو لیست مهمونا اضافه میکنم :)))
آخه من اینو چطور بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
http://s8.picofile.com/file/8319443284/Screenshot_17_.png
آقاااا...
خوبه که!
واسه منم همینشکلیه...
اوه اوه از رو لبتاپ با این فونت داغونش نمیشه خوند
باید واستی با گوشی بخونم
خیلی همقشنگه :)))))