ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بعد از ظهر یه روز بارونی وقتی از پنجره بزرگ اتاقم بیرونُ نگاه میکردم دوباره حسش کردم. مطمئنم اشتباه نکردم. دفعه قبلم اشتباه نکردهبودم. دیر یا زود بالاخره باید منتظرش میموندم. دونستن همیشه درد داره. قطره اشک آویزون گوشه چشممُ با انگشتای لاغر و کشیدهام میگیرم و به تماشای فروافتادنش لابهلای انگشتام میشم. قیافه سرسخت و لجوج به خودم میگیرم. از اونایی که هرکسی از دور میبینه فکر میکنه ایندختر شکستناپذیره. به خودم قول میدم این آخرین قطرهای باشه که خرجش میکنم.
سعی میکنم به کارای روزانهام برسم. اما آسمون نزدیکتر از چیزیه که بشه ندیدش، بشه ادامه داد. آهنگُ عوض میکنی. بدتر میشه. بالاخره به جایی میرسه که تصمیم میگیری باهاش نجنگی. بالاخره همه تو زندگیشون روزای آبی دارن. آهنگ the blue hour رو پلی میکنم و از پشت میزم به قطرهها خیس و ریز بارون خیره میشم. نمیتونم بگم بهترم ولی خب حداقلش اینه که درد جنگیدن با خودمُ متحمل نشدم.
the blue hour - federico Albanese
کامل لو ندادم ولی ببین ش خالی از لطف نیست.
به قول رفقا هستم ولی خستم...شاید این روزا بیشتر بنویسم ...همیشه همین جوری بوده انگار همیشه حتی از صد سال پیش
آره حتما میبینمش :))
بیشتر باش دیگه...
وبلاگنویسیه دیگه...
کلا در حال احتضاره...
کمرنگه...