ما آدمهای معمولی زندگیهای معمولی هستیم. آدمایی که قرار نیست تو زندگیاشون کشف بزرگی کنن، یا سلبریتی باشن یا هر چیز دیگهای. ما هممون آدمایی هستیم که شاید بزرگترین افتخارمون تو تمام زندگیمون دانشگاه محل تحصیلمون باشه، تا مثلا آدمای معمولی جذابتری باشیم. تمام عمرمون به اسم دانشگاهی که واسه قبولی توش احتمالا چند سال طلایی از زندگمونُ هدر دادیم، افتخار میکنیم و به عادی بودنمون ادامه میدیم. به هیچکس بودنمون. به زندگی سادهمون که دغدغههاش قیمت خوراکی و خونه و لوازم زندگیه. ولی هیچکدوم از این داستانا باعث نمیشه جلو خودمونُ واسه خواستن یه هیچکس دیگه بگیریم. مردی که احساس میکنیم باهاش خوشبختیم. زنی که احساس میکنیم میتونه تمام روزمونُ روشنتر کنه و باهاش خوشحال زندگی کنیم.
داستان عشق ربطی به هیچکس بودن یا نبودن شما نداره. داستان عشق و خواستن ربطی به موقعیت اجتماعی شما نداره. همیشه همه رو سهیم میکنه. همیشه همه رو درگیر میکنه. میزان مشارکت شما میتونه به طرز عجیبی تو آیندهای که انتظارشُ دارین تاثیر بذاره. لابهلای همین داستاناست که اتفاقات جالبی واسه هر کدوم از ما میوفته.
معمولی بودن هیچوقت دلیل خوبی نبوده تا آدمایی از جنس ما روزای سختی نداشتهباشن. درست خلاف باور عامه روزای سخت فقط برای heroها نیست و آدمای معمولی بیشتر از هر کسی تجربه روزای سختُ دارن. روزایی که نمیدونیم کار درست چیه و حتی درست هم نمیتونیم حدس بزنیم باید چی کار کنیم. انتظاراتی که ازمون میره تا منطقی و حسابشده تصمیم بگیریم و صدای بلند احساساتمون که بهمون میگه زندگی تمام اون لحظاتی نیست که باید با منطق پرش کنیم. روزایی که به رسیدنهایی که روز به روز نخواستنیتر میشن تاکید میشه و داغ حسرت نرسیدنهایی که همیشه آرزوشُ داشتیم سرکشتر. روزایی که از پسِ دقیقهها به این نتیجه میرسیم که حق با احساساتمونه و تصمیم میگیرم پرده منطقمونُ کنار بزنیم و آزادانه زندگی کنیم اما درست چند ساعت بعد انگار تو یه نبرد فرسایشی که منطق مطمئنه برندهست زور منطقمون میچربه و ما مستاصلتر از همیشه به مسائلی فکر میکنیم که حتی حدس هم نمیزدیم بتونیم خودمونُ قانع کنیم که درگیر چنین مسائلی بشیم.
داستان زندگی ما آدمهای معمولی همیشه از همینجا نشات میگیره، از همینجا شروع میشه. درست از همین لحظهست که بزرگ میشیم، که یاد میگیریم معمولی نباشیم. که تصمیم میگریم hero زندگی خودمون باشیم. درست تو همین لحظهست که میفهمیم فقط آدمای معمولین که از سر استیصال تصمیم میگیرن و تسلیم میشن. ما حتی اگه آدمای معمولیای باشیم، آزادیم. آزادی آخرین چیزیه که از پسِ سالها سرش قمار میکنیم. ما میدونیم که تنها چیز واقعیای که وجود داره heroهان. هیچکسی از پسِ استیصال ما نمیتونه worrier زندگی ما باشه...
پینوشت: این پست اختصاصا واسه شقایقه :)
به حساب شب و روزایی که نخواستیم از پسِ استیصال تصمیمی گرفتهباشیم...