Keep me here, my heart is near, my love has gone away
Tell me true, my heart is near, my love has gone away
It's Ok I know someday I'm gonna be with you
It's Ok I know someday I'm gonna be with you
It's Ok I know someday I'm gonna be with you
It's Ok I know someday I'm gonna be with you
چیزی که در ادامه مینویسم احتمالا تنها پستیه که به قلم کس دیگهای نوشتهشده. این نامه رو شقایق روز ۱۷/دیماه/۹۶ برای من تو دفترچه روزانهنویسیهام نوشت. اون روز برای شقایق تولد بیست و نیم سالگی گرفتیم. خوشحال بودیم :)
سلام عزیزم! خوبی؟ خب از امروز بگم برات؟ روز جالبی بود برام... از صبحش بگم که برای من تقریبا با کوانتوم گذشت و تو به نجات گربه مشغول بودی... و کلاهی که امروز اولین بار تو دانشگاه پوشیدمش... هوای بارونی فوقالعاده که پس از مدتها آرامش دلم بود... دلم میخواست یه روزایی هیچوقت تموم نشن... و امروز از همون روزا بود... تولد بیست و نیم سالگی من! تولد کوچیکمون تو ورتا... که برام بیش از اندازه بزرگ بود. میدونی؟ عمیقا دلم میخواست زمان و مکان منجمد شه و تا ابد همون شکل بمونیم... کادوی قشنگت از افق، همونجایی که محمد خیلی دوستش داره...
همین الان داشتم فکر میکردم که یادم رفت چی میخواستم بگم بهت...
یادم افتاد... من امروز یاد گرفتم، یاد گرفتم دیگه هرلحظه که با هر کسی خداحافظی میکنم، میتونه آخرین دیدام باشه و نگران دوباره دیدنش نباشم... اگه خدا بخواد، دوباره پیشمه و هر لحظه بیقراریم، چیزیُ عوض نمیکنه...
زندگیه دیگه... همه مشکلات خودشونو دارن به هر حال... قرار نیست آخرین کسایی باشیم رو زمین که بدشانسی میارن و مشکلات دارن... ولی راستش مگه یه معجزه حالمونو بهتر کنه... :)
ولی همیشه بدون مامان خیلی خیلی دوست داره! خیلی خیلی دوست دارم دخترم!
Shaqayeq
7. 1. 2018
لیلی این روزا واقعا نمیدونه داره چی کار میکنه. ولی با تمام وجود دوست داشت زمان تو همون نقطه منجمد میشد.
به قول شقایق فقط یه معجزه میتونه حالمونُ بهتر کنه...
اینم به حال و هوای امروز لیلی گوش کنیم:
امروز پیرو نظرسنجیای که یکی از دوستای کانالنویسم تو کانالش گذاشتهبود و نتایج جالبی که در پی داشت، من هم درگیر سلسله افکاری شدم که با نتیجههای غریبی مواجه شدم. سوالی که نظرسنجی پرسیدهبود این بود: آیا بدون این که عاشق کسی باشین و صرفا باهاش دوست باشین میتونین باهاش رابطه جنسی داشتهباشین؟
کار هوشمندانهای که صبا(کانالنویس) در این راستا انجام دادهبود این بود که تو بخش گزینهها جنسیت رو تفکیک کردهبود. با این که جمعیت آقایون به طرز قابل توجهی کمتر از خانوما بود ولی نتیجه از این قرار بود:
تقریبا نیمی از خانوما (یه خرده کمتر از نصف) گفتهبودن که برای داشتن رابطه جنسی نیازی به این ندارن که حتما عاشق شریک جنسیشون باشن.
این آمار برای آقایون تقریبا یکسوم بود. فقط یکسوم از آقایون گفتهبودن که نیازی برای عشق برای رابطه جنسیشون ندارن و دوستی رو کافی میدونن.
با توجه به نتیجه نظرسنجی چندتا سوال خیلی جدی مطرح میشه. اولین چیزی که به نظر میرسه اینه که چیزی که همیشه درمورد آقایون به ما گفتن یه اختلاف فاحشی وجود داره. به باور عامیانهای که غالبا به خورد دخترایی از قبیل من داده میشه، آقایون همیشه گرسنگان جنسی هستن که تو هر فرصت به دست آمده و یا گاهی نیامده سعی در سوءاستفاده جنسی از دخترا هستن! ولی واقعیت هم همینه؟ ابهامات غریبی تو این نتایج هست. آقایون دروغ گفتن؟ دخترا دروغ گفتن؟ آقایون راحت عاشق میشن؟ ااینا سوالاییه که خیلی واسم حلنشدهست. اگه به صداقت کسایی که تو نظرسنجی شرکت کردن ایمان داشتهباشیم، یه تناقض عجیبتری به وجود میاد.
نکتهای که راجع به دخترا به شدت واسم هضمنشدنی بود این بود که نیمی از دخترا واسه رابطه جنسی نیازی به عشق نداشتن و این هم میتونه ترسناک باشه هم خوشحالکننده. ترسناک از این جهت که نماد احساسات بشری واسه مقدسترین عملی که در طول ادوار به ما معرفی شده نیاز چندانی به احساسات نداره، و خوشحال از اینم که بعد از تمام این تلاشها برای ترویج آزادی جنسی برای خانومها نتایجش رو میبینیم. رابطه جنسی دیگه اسطوره نیست بلکه یه نیاز طبیعیه.
بعدتر سوالی از آقایون پرسیدهبود که میتونن با کسی باشن و عاشقش نباشن و باهاش رابطه جنسی داشتهباشن و همزمان عاشق زن دیگهای باشن؟ که البته آقایون به این سوال جواب مثبت دادهبودن. هرچند این قضیه واسم تازگی نداشت و سابقا از مردی شنیدهبودمش. اولین باری که بهم گفت جا خوردم ولی این روزا به نظرم حتی خیلی معقوله.
به این فکر میکنم که من از یه مرد ذهنشُ میخوام. تازگی یه رابطه رو میخوام. اگه عشق باعث میشه همیشه بوسهها داغ باشن و خواستنی واسم اهمیتی نداره که با زن دیگهای رابطه جنسی داره یا نه. واسم مهمه که من تنها زنی باشم که عاشقشه ولی واسم مهم نیست که من تنها زنی باشم که باهام رابطه داره!
این وبلاگ رو بیشتر از یه ساله که دارم ولی اخیرا با توجه به قطعیهای پیدرپی سیستم بلاگاسکای تو فکر انتقال آرشیوم هستم، اما مثل همه کسایی که با جابهجایی مشکل دارن منم اینجا حدود ۲۳۰ تا پست دارم که نمیدونم چهجوری باید جابهجاشون کنم، از طرفی اینجا داستانی دارم که ابدا دوستندارم در پی قطعیها ناگهان از بین بره. به نظرم هرچه سریعتر باید به فکر راهی برای سیو کردنشون باشم. اگه پیشنهادی داشتهباشین که بشه راحتتر آرشیو رو جابهجا کرد یا اصلا کجا برد و چهجوری سیوش حتما پذیرا خواهم بود :)
تو دورانی که احتمالا اواخر قرن نوزده محسوب میشد، خانمها باید حجم زیادی از موهاشون رو زیر کلاههای تقریبا کوچیک نگه میداشتن. برای این منظور و برای جلوگیری از واژگون شدن احتمالی کلاه سنجاق باریک و طولانیای رو از لای موهاشون رد میکردن که به کلاه دوخته میشد. این سنجاق قاعدتا بلند و باریک با نوک تیز برای خوب دوختهشدن بود.
تو چند نمونه از داستانهایی که خوندم یا دیدم، چندباری اشاره شدهبود که زنان گاهی از این ابزار برای کشتن شوهرانشون استفاده میکردن. میله باریک و نوک تیزی که آروم مسیرشُ به سمت قلب طی میکرد و بعد از ایجاد یه شکاف کوچیک روی پوست و یه شکاف کشنده تو قلب باعث میشد بمیره. اگه تو پوشاندن جای زخم یه خرده استعداد نشون میدادن مرگ حتی میتونست طبیعی جلوه کنه.
این روزا احتمالا دیگه نشه به سادگی از این سنجاقها پیدا کرد ولی همیشه دوست داشتم یکی داشتهباشم. نه لزوما برای این که مردی رو باهاش بکشم، برای این که فکر میکردم دونستن این که میشه به سادگی مردی رو با یه پین از پا درآورد واسم جذابه.
بعد از ماهها دوست بودن با آقایون، رابطه داشتن با یه تعدادیشون، هنوز واسم خیلی سخته پذیرش این که نگاه جنسیتی مبنی بر قدرت آقایونه واسم آزاردهندهست. میخوام بگم زنها همینقدر میتونن بیرحم باشن.