-
بلاگرین و معضل مخاطبین
1397,04,16 11:30
دوستای زیادی دارم که تو کانالاشون یا وبلاگهای روزانهنویسیشون، از اتفاقات زیادی روزانهشون مینویسن. امتحان فرداشون، وقت تزریق ژل لبشون، وقت ناخنشون، دعوای آخروقت دیشبشون با دوستپسرشون. ماهها بعد به خاطر بار سنگین حاصل از ثبت شدن چیزایی که صرفا باید رهاشون میکردن تا بگذره کم کم از اون محیط بدشون میاد، دیگه...
-
نرگس
1397,04,15 02:22
خیلی وقتا واقعا واسه کارایی که میکنیم دنبال دلیل نیستیم. درست به همین منوال خیلی وقتا منتظر بازخوردی از کاری که کردیم نیستیم. انتظار نداریم یه روزی برسه که کاری کردیم که پیامدی داشتهباشه که به غایت دوستش داشتهباشیم. امروز نرگس تو کانالش نوشت که اتفاقی اینجا رو پیدا کرده. از وبگذر وبلاگش که من ماهها قبل لینکش...
-
یه خرده از پدرمون حرف بزنیم؟
1397,04,14 11:06
تو نگاه تمام مردای ترکی که من میشناسم و فقط فرزند دختر دارن، یا حتی اونایی که نمیشناسم و تو خیابون دیدمشون، یه حسرت، یه سرافکندگی تلخ، یه حس شکست تعمیمیافته دارن. حسی که تو تکتک رفتارشون با دخترشون، تو جامعهشون دیده میشه. سرخوردگیای که اول فکر میکردم رفتار خشک پدرانه یه مرد ترکه ولی به مرور فهمیدم که سرافکندگی...
-
[ بدون عنوان ]
1397,04,11 23:36
این روزا از چیز زیادی نمیتونم حرف بزنم. همین که احتمالا با مردی که رابطه دارم که خیلی نمیشناسمش و گاهی حس میکنم بهم بیتوجهی میکنه ولی بیشتر وقتا حواسش بهم هست. با این که بیتوجهی چیزیه که هر دختریُ اذیت میکنه و منم از این قاعده مستثنی نیستم ولی خیلی وقتا اونقدراام مهم نیست. دوست دارم بدونم تا کِی و کجا میتونه...
-
[ بدون عنوان ]
1397,04,11 23:33
ما را مجالی برای نوشتن نمانده...
-
تولد
1397,03,26 23:41
تولد یکسالگیت مبارک قشنگم... تو این یه سال داستانای زیادی با هم داشتیم... همیشه دوباره اینجا میمونم...
-
roses
1397,03,22 18:29
running fast, and I'm breathing calling out on my only self from where, oh where... I don't know I long to meet you somewhere there I'm wasting all my will no worries for you my dear I wonder who I am? this journey is no more faded roses in the backyard reminding me of how long it's been just this one place called our...
-
ویرانگی
1397,02,26 22:13
داستان به غایت ناقص زندگی من همیشه باگهایی داشته که از نظر خودم همیشه نقاط ضعف داستانم بودن. با این که من قاعدتا باید نویسنده این داستان باشم ولی غالبا تو تغییر دادن شرایط به نفع خودم ناتوان بودم. همیشه اینجوری بوده که انگار یه نیروی back force ای داشته منُ از به دست آوردن حتی کوچیکترین موفقیتهای زندگیم تو battle...
-
زندگی جای عجیبیه...
1397,02,24 20:45
همین قدر بگم که زندگی جای عجیبیه. تمام روزایی که میگذرونیم اتفاقاتی توشون هست که با تمام وجودم میتونم بگم این روزا دوستشون دارم. اتفاقات قشنگی که امیدوارم میکنن. اتفاقاتی که گاهی شکل گلای سفیدرنگ بودار به خودشون میگیرن. اتفاقاتی که روزمُ روشنتر میکنن، اما من همچنان از تاریکی تلخ از اتاقم تو نیمهشب میترسم...
-
نی لبک
1397,02,22 22:06
دوستی داشتم که دوران راهنمایی مادرش کتاب شعری چاپ کرد با همین مضمون. اسمش رو گذاشتهبود نیلبک. تا مدتها نمیدونستم یعنی چی، دنبال چه مفهموم غنیای از این اسم بوده، چی میخواسته بگه. هفتهها گذشت و من بیدریغ عمیقا به این قضیه فکر میکردم، بلاخص که اون دوران روزای اولی بود که وارد دنیای فلسفه شدهبودم و دنبال معنی...
-
اندر عوارض جانبی دلتنگی
1397,02,21 11:15
به طرز غریبی واسه اینجا نوشتن، فونت زشتم، و داستانی که اینجا تعریف میکردم تنگ شده. روزایی که اینجا داشتم اولین خاطرات من از وبلاگنویسیه و من فکر میکردم که حتما باید داستانی واسه تعریف کردن داشتهباشم، که نمیشه شلخته وبلاگ بنویسم. به لطف این باور خشک و تلخ اولین داستان زندگیمُ اینجا نوشتم. داستانی که تا سالها...
-
زنانگی
1397,01,12 23:24
درست مثل بچهها از اونایی که وقتی واقعا متوجه اتفاقاتی که دوروبرشون میوفته نیستن واسه خودم خیالبافی میکنم. درست از وقتی که یادمه همین مدلی بودم. یه daydreamer واقعی. روزایی که یه گوشه تکیه میدادم و گاهی به چیزی که صرفا تو ذهنم جریان داشت میخندیدم. میتونستم از قِبل چیزایی که اتفاق نیوفتادن گریه کنم یا میتونستم به...
-
رویای راه رفتن
1397,01,11 02:17
اگه از این که آخرینچیزی که انتظار داشتم تو دنیای خواب از دست بدم تواناییم واسه راه رفتن بود، بگذریم. همیشه فکر میکردم چهقدر این داستان میتونه دردناک باشه. که به ناگهان تمام تواناییتونُ واسه گذر کردن از جاهایی که روزها وقتتون رو اونجاها گذروندین از دست بدین. این فکر که دیگه احتمالا توانایی پا گذاشتن تو خیلی از...
-
اندر باب رسیدنهایی که روز به روز نخواستنیتر میشوند و نرسیدنهایی که داغ حسرتشان سرکشتر
1397,01,09 13:22
ما آدمهای معمولی زندگیهای معمولی هستیم. آدمایی که قرار نیست تو زندگیاشون کشف بزرگی کنن، یا سلبریتی باشن یا هر چیز دیگهای. ما هممون آدمایی هستیم که شاید بزرگترین افتخارمون تو تمام زندگیمون دانشگاه محل تحصیلمون باشه، تا مثلا آدمای معمولی جذابتری باشیم. تمام عمرمون به اسم دانشگاهی که واسه قبولی توش احتمالا چند سال...
-
جزئیات مهم
1397,01,09 11:28
دنیا پر از اتفاقاتیه که چون کمتر کسی بهش دقت میکنه، اسم جزئیات روشون گذاشته میشه. اتفاقای مهم و کمتر دیدهشدهای که همیشه جذابیت واقعیات رو بیشتر میکنن. واقعیاتی که بدون این جزئیات یه سری کار و حرف و واکنش خشک، بیمعنی و ناقصن. این جزئیات بیشتر از واقعیات دیدهشونده برای من اهمیت دارن. دید من رو به کلی نسبت به آدما...
-
home, sweet home
1397,01,08 21:37
خب اول از همه اینُ بگم که به شدت از این که از اینجا رفتم پشیمونم و بیشتر از یه ماه نتونستم اونجا بمونم، کمااین که همچنان هم اینور مینویسم هم اونور. اینور همیشه و تا ابد برای شخصیت داستانمون باقی میمونه :) از روزای غیبتم چیزی نمیگم. کمااین که تو بیانم چیز زیادی نتونستم بنویسم و این که خب اتفاق زیادی نیوفتاده....
-
پایانی
1396,12,02 00:20
از کلمات و جملات کلیشهای خداحافظی و داستان تلخ به یاد نماندن که بگذریم، باید بگم دیر یا زود وقتش میرسید که منم باید از اینجا میرفتم. اینجا رو خیلی دوست دارم. سادگیش و دوستایی که دارم و داستانی که واسه غریبههای مهربونی که تعریفکردم و همه خاطرات تلخ و شیرینی که از سر بیحوصلگی یا صرف نیاز به شنیدهشدن تعریف کردم....
-
تا به حال به این فکر کردین اگه مادامی که ما زندهایم جنگجهانیسوم اتفاق بیوفته چی میشه؟
1396,11,28 20:52
تا به حال به این فکر کردین اگه مادامی که ما زندهایم جنگجهانیسوم اتفاق بیوفته چی میشه؟همیشه دلم میخواست درست وسط جنگجهانیدوم تو پراگ، مرکز جنگ، به دنیا میومدم. جایی که بیشترین اتفاقات میوفتاد. دردناکترین صحنهها رو میشد دید. میشد با بزرگترین نویسندهها همعصر بود. شاید حتی تو یه بعد از ظهر غمزده بارونی تو یه...
-
dream
1396,11,28 06:33
In the dark, I'm right on the middle mark I'm just in the tier of everything that rides below the surface And I watch from a distance seventeen And I'm short of the others dreams of the being golden and on top It's not what you painted in my head There's no much there instead of all the colors that I saw We all are...
-
in the blue mood
1396,11,27 20:37
بعد از ظهر یه روز بارونی وقتی از پنجره بزرگ اتاقم بیرونُ نگاه میکردم دوباره حسش کردم. مطمئنم اشتباه نکردم. دفعه قبلم اشتباه نکردهبودم. دیر یا زود بالاخره باید منتظرش میموندم. دونستن همیشه درد داره. قطره اشک آویزون گوشه چشممُ با انگشتای لاغر و کشیدهام میگیرم و به تماشای فروافتادنش لابهلای انگشتام میشم. قیافه...
-
در رثای کاموی عزیزم
1396,11,26 19:34
اما قلب حافظهی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکردهام. آلبر کامو کامو از قبیل نویسندههاییه که دوستداشتم و دارم بیشتر و بیشتر ازش بخونم. با کامو، این موجود دوستداشتنی، دوران دبیرستان آشنا شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم و هنوز کامو میخوندم دوستی از دوران دبیرستان با تعجب یا شاید یه خوردهای اکراه و برتریجویی که...
-
سیمای زنی در دوردست
1396,11,26 00:41
استیو تولتز نویسنده محبوب و معاصر من بهم ثابت کرد که پیشینه ادبی یه مملکت نمیتونه مانع این بشه که شما به یه اسطوره تبدیل بشین. استیو تولتز کلاسیک نمینویسه. ریزبینه و البته سعی میکنه با چاشنی به چالشکشیدن مسائل ساده زندگی روزمره نشون بده که میتونه فیلسوفمآبانه برخورد برخوردکنه و خیلی راحت با تیزهوشیش میتونه...
-
آهنگ خوب بگوشیم :)
1396,11,25 23:01
این اواخر راستش نمیتونم بنویسم. نه که نتونم ولی خب نوشتن واسم سخته، ولی کی گفته که نمیتونم واستون آهنگ آپلود کنم و همگی گوش کنیم و لذت ببریم؟ :))) sinking ship - trees of eternity
-
بازی بازی با آهنگا :)
1396,11,20 12:45
به رسم روزهایی که وبلاگنویسی بیشتر برام رونق داشت، دیشب هم پشت میزم نشستم و وقتی که اتاقم فقط با چراغمطالعه روی میزم نیمهروشن بود، سعی کردم چیزی بنویسم. تلاشهای اولیهام واسه نوشتن چیزی که بعد از چنین غیبتی ارزش پستشدن داشتهباشه واقعا بیحاصل بود. حتی وسطش رشته افکارم پاره و دیگه بعدش سعی نکردم چیزی بنویسم....
-
خب برگشتم :)))
1396,11,19 21:35
با توجه به بازه طولانی غیبتم باید بازگشت دوبارهامُ بهم تبریک بگین :))
-
پایانی تلختر از تمام داستان تلختر از قهوه
1396,11,09 12:36
روزایی که چیزی واسه نوشتن نداشتم به این فکر میکردم که اگه این ننوشتن بیشتر از یه حدی کش بیاد دیگه هیچوقت نمیرم سراغش تا بنویسم. به این فکر میکردم که آدما مادامی که به کاری اعتیاد دارن اونُ انجام میدن حتی اگه اون کار اذیتشون کنه. ما آدما باید به چیزی که مداوم انجام میدیم اعتیاد داشتهباشیم. اولین زنگ خطر برای...
-
در بسته و عذرخواهی
1396,11,08 16:10
دوستان اگه اینچند روز سر زدین و با در بسته مواجه شدین باید ازتون عذرخواهی کنم. به خاطر یه سری مشکلاتی که با چندتا از دوستام داشتم مجبور شدم چنین کاری کنم. بازم ببخشین.
-
مرثیهای برای از دست رفتگانم...
1396,11,04 15:13
در مرثیهای برای از دسترفتگانم چیزی جز اظهار تاسفی عمیق نمیگویم...
-
آهنگ خوب بگوشیم :)
1396,10,23 20:16
این بار به سلیقه شهاب بگوشیم :)))) نامه محسن نامجو پینوشت: به شخصه غیر از چندتا از آهنگای خاص از نامجو رو دوستنداشتم ولی این آهنگش خیلی خوبه...
-
آشفتهنویسی ۲
1396,10,22 01:35
عمده متنی که مینویسم از یه بارقه خیلی ریز و کوچیک تو اتفاقای روزانهام نشات میگیره. این که به چیزای ساده فکر کنم و بتونم ازشون چیزای باارزشتر بسازم. وقتی طولانیمدت تنها کاری که میکنم موندن تو یه اتاق شلوغ و نیمهتاریک و کسالتباره، از هیچ بارقهای از تفکر منتهیشونده به یه متن باارزش خبری نیست. تنها چیزی که...